ادعای عشق
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید :
【« یالَیتَنی كُنتُ مَعَكَ فَاَفوُزُ مَعَكَ فَوزاً عَظیما» ؛】
حسین جان،
ای كاش روز عاشورا در كربلا بودم
و در ركاب شما به شهادت می رسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می كند، می بینند هوا ابری شد
ویك تكه ابر بالای سر آنهاقرارگرفت
و شروع كرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می كند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مكاشفه زیبایی رخ می دهد.
او امام حسین ع را زیارت می كند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی !
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ ولی هیچ كدام جا خالی نكردند …
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،
دیدی كه چگونه از دست این تگرگ ها فرار كردی.
مگر می شود هركسی ادعای عشق والا را داشته باشد؟
┘◄ کتاب طوبای کربلا … صفحه 141